مشکلات ناشی از «شکاف لب» در کودکان مرگ ۴ کودک زیر ۵ سال با مواد مخدر در خراسان رضوی مرگ نوجوان ۱۱۰ کیلویی زیر تیغ جراحی زیبایی در تهران غرق‌شدگی در بهار ۱۴۰۳ جان ۲۸۳ ایرانی را گرفت قتل مادربزرگ و عمو به‌خاطر ارثیه در جنوب تهران نجات ۴۵۵۰ فرزند از سقط جنین خودکشی عروس ۲۴ ساله به علت اختلاف بر سر تالار عروسی! افشای شکنجه وحشیانه پسر معلول در اسارتگاه مرد بی‌رحم برادرکشی بیخ گوش مادر و خواهر | جسد برادرم را در باغچه دفن کردم قطع عضو شهروند تهرانی در قدرت‌نمایی اراذل و اوباش| دو شرور سابقه دار دستگیر شدند حریق یک کارگاه بزرگ چندمنظوره در جاده سیمان| یک آتش نشان مصدوم شد (۹ مرداد ۱۴۰۳) تولید پلیمرهای انتقال دارو به سلول‌های سرطانی توسط پژوهشگران مشهدی نتیجه پایه یازدهم اعلام شد + لینک مشاهده نتایج (۹ مرداد ۱۴۰۳) صدور بیش از ۳۸ هزار گذرنامه زیارتی در خراسان رضوی درمان جدید برای طاسی سر مردان گشت‌های ویژه پلیس آگاهی ۱۴۵۱ خودروی مسروقه در سراسر کشور را کشف کردند حجامت یا اهدای خون | حجامت کنیم یا خون هدیه کنیم؟ عوارض استفاده از ماهی‌تابه‌های نچسب | «تب دود» چیست؟ وزش باد‌های غبارآلود ۱۲۰ روزه در خراسان رضوی و استان‌های شرقی کشور کمبود گروه‌های خونی A مثبت و منفی در خراسان رضوی
سرخط خبرها

کویر ابری نسرین

  • کد خبر: ۱۵۰۹۰۷
  • ۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۵
کویر ابری نسرین
نسرین داشت یکی یکی دردهایش را از سینه اش بیرون می‌کشید و من گوش می‌دادم. قصه زندگی او روشن بود.

گاهی امید، همان چند لکه ابری است که روی کویر پهناور تفت خورده پیدایش می‌شود. حتی اگر نبارد، دست و پای ناامیدی را جمع می‌کند تا مبادا رگ و ریشه تک درخت کویر را بخشکاند.

گل‌های صورتی رنگ آستین‌های نسرین به من می‌گفت در زندگی پردرد او هنوز رگه‎هایی از امید هست؛ گرچه خودش این اعتقاد را ندارد.

ما تکیه زده بودیم به نیمکت باغ ملی و داشتیم حرف می‌زدیم. یعنی نسرین داشت یکی یکی دردهایش را از سینه اش بیرون می‌کشید و من گوش می‌دادم. قصه زندگی او روشن بود. همسرش همین دو سال پیش سکته کرد و تمام شد.

نسرین می‌گوید تمام شدن حسین، نقطه پایان زندگی او هم بوده. حالا نسرین مانده و سه بچه قد و نیم قد که مادرشان را بابا هم می‌بینند. وقتی داشت توی باغ ملی از روزگار سخت و سرد بی سرپناه بودنش می‌گفت، دستش را بالا و پایین می‌کرد. مانتو مشکی بلند و نسبتا براقی پوشیده بود که روی آستین هایش شکوفه‌های ظریف صورتی رنگی گلدوزی شده بود، شکوفه‌هایی که من می‌توانستم عطر ملایم و گرمشان را حس کنم. آن شکوفه‌ها در زمینه براق مشکی، خودنمایی می‌کرد و وسط زمستان، بهار را تداعی می‌کرد.

نسرین گفت برای بیوه شدنش هنوز خیلی زود بود و بعد بغض کرد. حسین برای او، خانه‌ای کوچک به جا گذاشته و آب باریکه‌ای که اداره بیمه آخر هر ماه به حسابش می‌ریزد. همه این‌ها شکر خدا دارد، اما نسرین بی کس و کارتر از این شده که این نعمت‌ها را ببیند. او تنهایی عذاب آورش را‌ می‌بیند و مادرشوهری را که پیر و فرسوده و زمین گیر شده و وبال گردن عروسش. نسرین دربه در دنبال کاری است که بتواند برایش درآمد اضافه‌ای داشته باشد. از آن طرف، پسرش توی خانه بند نمی‌شود، دنبال رفیق بازی است و بعضی مواقع تا نیمه شب برنمی گردد.
گفت: خیلی کم آورده ام. بابا که بالا سر بچه نباشد، سخت می‌شود.

آستینش را با آن شکوفه‌های صورتی بالا آورد و اشکش را پاک کرد. دست گذاشتم روی بازویش و دلداری اش دادم. آن گل‌ها زیر انگشتان دست من پنهان مانده بود، اما عطرشان را توی شامه ام حس می‌کردم؛ بویی سرخوش.

گفت: دیروز رفتم همان چهار تکه طلایم را بفروشم که این پسر، گوشی سامسونگ بخرد. ازبس بهانه می‌گیرد که به او توجه نمی‌کنم. گاهی دلم می‌خواهد خودم را از یک بلندی پرت کنم و خلاص شوم.

بعد دوباره دستش را بالا آورد و اشکش را پاک کرد و آن شکوفه‌ها به تکان افتاد. از روی نیمکت به پشت سرمان اشاره کرد و گفت: همین مغازه‌های پشت، طلا‌ها را فروختم. پول را ریختم به کارتش.
بعد گفت: سرراه رفتم جنت، از غصه دلم این مانتو را خریدم. قشنگه؟

لبخند زد و حس کردم چشمانش برقی می‌زند. گفتم: شکوفه هایش محشرن.

خنده اش عمیق‌تر شد و گفت: تا دیدمش گفتم باید بخرم. حیفم می‌آید تنم کنم. نگهش می‌دارم برای عروسی خواهرزاده ام.

گفتم: همیشه به شادی.

وقت خداحافظی که سوار اتوبوس می‌شد، روی پله برایم دست تکان داد و همه آن شکوفه‌ها پخش شد توی خیابان. من نگرانش نبودم. ابر‌هایی روی کویر زندگی اش در حرکت بودند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->